_ روایت نه ساعتِ قبل: بیدار مانده ام. ساعت سه بامداد است و من در تصویرِ رو به رو غرق ام . به یادِ تو و آیدایت.اشک هایم، از فکرت روان است.با یادِ نامه هایت به آیدا و نگاهِ عاشقت که می گفتی: نشان ِ قدرت آیداست نه ضعف من! _ چه قدر تو برایم جاودانی هستی احمدم! آن قدر که با یادت لبخند جمع می شود در ذهنم و بعد نقش می بندد بر رویِ لبان ِ گرم ِ بامدادی ام. بگویم که: دوستت دارم هایی که نثارت می کنم از جنس تمامِ بامداد هایی ست که تنها با یاد ِ تو می ایستم پشت پنجره منبع
درباره این سایت